”من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم خواهی از سخنم پند گیر و خواهی ملال“
ا. م. شیری ا. م. شیری

رفقای توده ای، حالا شما بگوئید که؛ اتحاد شوروی چه هیزم تری به شما فروخته بود؟

آقای عیسی صفا، طی مقاله ای با عنوان « کنگره سازمان فداییان اکثریت و جهانی شدن سرمایه داری نولیبرال»، برنامه سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) را که به اوضاع امروز جهان نپرداخته است، بدرستی مورد انتقاد قرار داده اند. در اینجا، روی سخن من با ایشان، نه در مورد عدم انعکاس مسائل جهانی در برنامه و تحلیل های سازمان، بلکه، بر سر آن است که ایشان مثل اینکه به دلایل کاملا تازه ای در باره «متلاشی» شدن اتحاد شوروی دست یافته اند. ایشان می نویسند: «متلاشی شدن شوروی قبل از هر چیز نشان داد که بویژه ادعای برتری اقتصادی اردوگاه سوسیالیستی بر سرمایه داری تبلیغات بی پایه بوده است. تحقیقات مستقل و بی غرض در این عرصه نشان می دهد که اقتصاد شوروی در دوره قبل از تلاشی، به علت تسلط بوروکراسی فاسد وعظیم دولتی و حتما علل دیگر، از دهه های شکوفایی اقتصادی فاصله گرفته و قادر به تولید مازاد اقتصادی برای سرمایه گذاریهای جدید نبود. زمینه مادی متلاشی شدن شوروی در همین واقعیت رکود اقتصادی نهفته است. هر نظامی، سرمایه داری یا سوسیالیستی، که قادر به تولید مازاد اقتصادی برای سرمایه گذاری جدید نباشد، متلاشیخواهد شد. به همین دلیل مارکس جامعه سوسیالیستی را عاری از استثمار نمی داند. در سوسیالیسم هم باید بخشی از ارزش اضافه به سرمایه گذاری جدید اختصاص یابد. سوسیالیسم از نظر وی عادلانه است و نه تهی از استثمار».

اینک دو دهه منهای یک سال از تخریب و تجزیه خائنانه اتحاد شوروی و بلوک سوسیالستی جهان می گذرد و تا کنون هیچ کسی، چه دوست و چه دشمن، چنین ادعائی نکرده است که اتحاد شوروی (به هر دلیلی) «متلاشی» شد. نهادها، ارگانها، شخصیتها و رسانه های امپریالیسم و ارتجاع بعلل روشنی اصطلاح «فروپاشی» را برای توضیح این بزرگترین خیانت تاریخی برعلیه بشریت بکار می برند. دوستان ناآگاه نیز نداسته و بدون داشتن درک و تصور روشنی از مفهوم کلمه فروپاشی، همین اصطلاح را در نوشتار و گفتار خود عینا تکرار می کنند. اما، احزاب کمونیست و کارگری، نیروهای ترقیخواه و طرفدار عدالت اجتماعی، از جمله حزب کمونیست روسیه، اعضاء و رهبران آن، در گفته ها و نوشته های خود این فاجعه بشری را بی جهت نیست که بلا استثناء با عبارت «تخریب خائنانه اتحاد شوروی» توضیح می دهند. عین عبارتی که در زبان روسی استفاده می کنند، بخاطر بسپارید  و آن، چنین است:

(предательский разрушение советского союза)= تخریب خائنانه اتحاد شوروی.

در همین ارتباط ، توجه رفیق صفا و همه آنهائی را که هنوز نتوانسته اند علل تجزیه و تخریب اتحاد شوروی و بلوک سوسالیستی جهان را بروشنی دریابند، به مسائلی چند جلب می کنم:

اولا- همانطور که گفته شد، تا کنون هیچ یک از دولتها، احزاب، سازمانها، شخصیتها و رسانه های امپریالیستی و ارتجاعی ذینفع در نابودی اتحاد شوروی و سوسیالیسم چنین ادعائی نکرده و نمی کنند که اتحاد شوروی در نتیجه رکود و یا بحران اقتصادی «متلاشی» شد. همه آنها مدعی اند و بشدت تبلیغ و ترویج می کنند که بسبب آنکه در اتحاد شوروی «دموکراسی» نبود و «حقوق بشر» رعایت نمی شد، فروپاشید. حال، این بحث که دموکراسی و حقوق بشر امپریالیستی غرب چه تفاوتهائی با دموکراسی و حقوق انسانی سوسیالیستی دارد، موضوع بحث این سطور نیست و من هم در اینجا از پرداختن به آن خودداری می کنم. اما، اینکه اقتصاد سوسیالیستی شوروی قادر به تولید مازاد اقتصادی نبود، افسانه ای بیش نیست و هیچ آمار و ارقامی، هیچ سند و مدارکی چنین حکمی را تأئید نمی کند. اتحاد شوروی در زمان تخریب نه با کمبود پولی برای سرمایه گذاری مواجه بود و نه مثل آمریکا مقروض ترین دولت جهان بحساب می آمد. تنها تفاوتی که اقتصاد سوسیالیستی با اقتصادی سرمایه داری داشت این بود که، مازاد اقتصاد سوسیالیستی بصورت ارزش اضافه به جیب سرمایه داران و قماربازان بازارهای بورس نمی رفت بلکه، در جهت رشد ترقی کشور بکار گرفته می شد. برنامه های پنج ساله و اجرای پروژه های بسیار عظیم، مثل؛ کانال بایکال- آمور، اتوماتیزه کردن صنایع، خانه سازیهای انبوه، پروژه های گسترده تحقیقات علمی- تکنولوژیکی، تولیدات صنعتی با کیفیت بسیار عالی و غیره که موجب اعتراضات جهانی می شد، از این جمله اند. حتی، اگر کسی تبلیغات سالهای «دموکراسی، علنیت و نوسازی» گارباچف- جرج سورس را بیاد داشته باشد، حتما فراموش نکرده است زمانی را که گارباچف تحت رهبری جرج سورس که در مسکو رحل اقامت افکنده بود و برنامه های شوک درمانی خود را اجرا می کرد و بنیادهای وابسته به این عامل امپریالیسم و صهیونیسم جهانی که در دوره حاکمیت گارباچف به اتحاد شوروی راه یافتند، شدیدا بر علیه سوسیالیسم فعالیت می کردند، برنامه اصلاحات پولی خود را با بالا بردن پنج تا ده برابری قیمتها هر از دو- سه ماه یکبار، آنهم، در نیمه شبها، درست در ساعت تغییر تقویم روز، اعلام می کرد، بزرگترین بهانه اش این بود که گویا بدلیل وفور و ارزانی، مردم نان را به دامهای اهلی می خورانند، در مصرف آب و برق و سوخت اصراف می کنند، از وسایل حمل و نقل بیش از حد لزوم استفاده می کنند و غیره. در اتحاد شوروی، در هیچ دوره ای، هیچ پروژه ای بخاطر رکود، بحران اقتصادی و یا کسری بودجه، لغو و یا نیمه کاره رها نشد. هیچ مؤسسه مالی و یا تولیدی و صنعتی شوروی در نتیجه رکود اقتصادی، ورشکست و یا تعطیل نشد. بلکه بر عکس، بعد از پاک کردن اتحاد شوروی از نقشه جهان، هزاران پروژه، از جمله، دهها هزار مجتمع مسکونی، نیمه تمام رها شد. اگر آقای صفا به هر گونه سند و مدرکی دال بر رکود اقتصادی و عدم تولید مازاد اقتصادی برای سرمایه گذاری در بخشهای جدیدتر اقتصادی در اتحاد شوروی دست یافته باشند، که حتما دست نیافته اند، قطعا اسناد معتبر و قابل اعتمادی نیستند. بویژه اگر توجه داشته باشیم، نه حاکمیتهای سرمایه داری بوجود آمده در محدوده اراضی اتحاد شوروی پیشین و نه تخریب کنندگان آن، چنین ادعائی را عنوان نمی کنند. برای نشان دادن برتری اقتصاد سوسیالیستی، فقط اشاره کوتاه به این نکته کافیست که بلشویکها میراث دار کشوری بودند که شیرازه اقتصاد آن در جنگ جهانی اول کاملا از هم گسیخته بود. حاکمیت جوان کارگران و دهقانان در پی یک دهه تلاش و کوشش بی وقفه، فقط توانست اقتصاد کشور را به سطح اقتصاد سال ۱٩۱٣ برساند. یعنی در سال ۱٩٢۷، اقتصاد اتحاد شوروی همطراز با اقتصاد روسیه تزاری سال ۱٩۱٣ بود. بعد از آن، در نتیجه صنعتی کردن کشور، تا سال ۱٩٣٩، اتحاد شوروی به یکی از دوقدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان تبدیل شد این بار، آلمان نازی بمنظور از میان برداشتن اتحاد شوروی، جنگ جهانی دوم را آغاز کرد. علیرغم خسارات و تلفات خارج از تصوری که این کشور از جنگ تحمل کرد، بازهم بعنوان یکی از دو قدرت بزرگ جهانی باقی ماند. این در حالی بود که دولت شوروی برخلاف دول امپریالیستی، اقتصاد کشور را نه به حساب چپاول و تاراج خلقها و کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره، چاپ اسکناس بی پشتوانه و تحمیل تورم حاصل از آن به کشورهای مختلف، بلکه، بر پایه نیازهای بازار ملی تنظیم می کرد. حداقل اینکه، اتحاد شوروی در زمان نوسازی گارباچف- سورس با رکود و یا بحران اقتصادی مواجه نبود. مهمترین ویژگی آن دوره، شدت گرفتن بحران سیاسی- رهبری در اتحاد شوروی بود. گذشته از این کوتاه، مگر آقای صفا با معیارهای برتری اقتصادی آشنا نیست که بدین گونه آشکارا اقدامات ضد سوسیالیستی و ضد شوروی ارتجاع و امپریالیسم جهانی و عوامل داخلی وابسته به آن را نفی و آنها را چنین بی پروا تبرئه می کنند! می دانیم که بیکاری، فقر، خانه بدوشی و هزار و یک بدبختی اجتماعی، حاصل بلاواسطه بحران و رکود اقتصادی است. آقای صفا به چه اسنادی مبنی بر وجود این پدیده ها و دیگر مفاسد اجتماعی مثل؛ اعتیاد و فحشاء در اتحاد شوروی دست یافته است که، «متلاشی شدن شوروی» را حاصل رکود اقتصادی معرفی می کنند؟ گذشته از اینها، صفای عزیز خوب می داند که اگر رکود و بحران اقتصادی موجب متلاشی شدن هر نظام اجتماعی- اقتصادی می شد، طبق این اصل، اصولا نظام ارتجاعی سرمایه داری که، بطور نهان و آشکار با رکود و بحران ساختاری دائمی مواجه است، باید مدتها پیش، حداقل در نتیجه رکود و بحران بزرگ اقتصادی دهه سی قرن گذشته متلاشی شده بود. بنابر این، این حکم، بطور کلی حکم درستی نیست. چه در رابطه با سیستم تخریب شده سوسالیسم و چه در ارتباط با نظام ارتجاعی سرمایه داری.  نه، رفیق عزیز، اتحاد شوروی بدلایل رکود اقتصادی بقول شما «متلاشی» نشد. بلکه، علل و عوامل دیگری باعث تخریب سوسیالیسم و تجزیه اتحاد شوروی گردید. علت العلل این بزرگترین فاجعه تاریخ بشری ماهیت طبقاتی آن بود که ذیلا بطور مختصر اشاره خواهم کرد.

قبل از بیان هر نکته ای در مورد علل تخریب سوسیالیسم و تجزیه اتحاد شوروی، بنظرم، یادآوری گفته رئیس سازمان ”سیا“ ی آمریکا در دوره اول ریاست جمهوری جناب جرج بوش پسر(متاسفانه، در لحظه حاضر نتوانستم اسم شریف ایشان را بخاطر آورم)، همه دلایل تخریب سوسیالیسم را در خود نهفته دارد. ایشان فرمودند: «... اگر در سال ۱٩٨۵، بجای میخائیل گارباچف، شخص دیگری همفکر یوری آندروپوف به قدرت می رسید، الآن ما اتحاد شوروی را در کنار خود داشتیم...».مفهوم این گفته، کاملا روشن است. او می گوید؛ اگر بجای یک شخص مأمور، شخصی معتقد به سوسیالیسم علمی بقدرت می رسید، شوروی به موجودیت خود ادامه می داد. این اظهار نظر بمعنی آن نیست که، «ادعای برتری اقتصادی اردوگاهسوسیالیستی بر سرمایه داری، تبلیغات بی پایه بوده است، سوسیالسم بخاطر رکود اقتصادی متلاشی شد و یا ناکارمدی سیستم سویالیستی موجب فروپاشیدن آن گردید» و ادعاهای بسیاری از این دست. بلکه، تائید قاطع شرح کوتاهی است که در ادامه بخدمت رفیق صفا و همه کسانی که در اثر تبلیغات امپریالیستی دچار توهم ناکارآمدی سوسیالیسم شده اند، در حد ظرفیت یک مقاله عرض می کنم.

- اتحاد شوروی و سوسیالیسم از همان دقایق و ساعات اول پیروزی انقلاب کبیر اکتبر، بدلیل ماهیت کارگری خود، کینه، نفرت و خصومت پایان ناپذیر ارتجاع سرمایه داری، ملاکان، زمینداران، مفتخوران و محافل نهادهای صهیونیستی و مذهبی وابسته به آنها را بر انگیخت. دشمنان کارگران و زحمتکشان جهان برای به زانو در آوردن اولین دولت کارگری جهان(بدون در نظر گرفتن کمون ۷٢ روزه پاریس)، برای اجرای نیات پلید خود، به خشن ترین و سخیف ترین ابزارها و وسایل، به کثیف ترین متدها و شیوه ها متوسل شدند. ابتدا، بواسطه درگیر کردن دولت جوان شوروی در جنگ داخلی با گاردهای سفید کلچاک و دنیکین که از سوی نظامیان آمریکا، ژاپن، آلمان، انگلیس، فرانسه، لهستان، چکوسلاواکی و ترکیه حاضر در خاک امپراطوری روسیه، همه جانبه حمایت و پشتیبانی می شدند، سعی کردند پرچم انقلاب اکتبر را به زیر کشند. ولی، مردم اتحاد شوروی این آزمون سخت و سنگین را پیروزمندانه پشت سر گذاشتند.

- یک و نیم دهه بعد از پایان جنگ داخلی، آلمان نازی برای از پای در آوردن اتحاد شوروی، جنگ جهانی دوم را آغاز کرد. این جنگ، دومین و مهلکترین تهاجمی بود که استخوان بندی سوسیالیسم و شوروی را خرد کرد. اتحاد شوروی علیرغم نشان دادن برتری اقتصادی و نظامی خود و بدست آوردن پیروزی خارق العاده در این جنگ ویرانگر، هیچگاه نتوانست زخمها و لطمات آن را التیام بخشد و ترمیم نماید. بر اساس برآوردها و آمارهای مختلف، جنگ داخلی و جنگ جهانی دوم، در حدود ٤۰ میلیون انسان وفادار به انقلاب کبیر اکتبر و کمونیست معتقد به سوسیالیسم علمی را از میان برد. بدین ترتیب، در اتحاد شوروی قحط الرجال شروع شد و میدان برای یکه تازی فرصت طلبان و خائنین فراخ تر گردید. این در حالی بود که، ایادی امپریالیسم و ارتجاع داخلی، بدنبال شکست سخت در هر دو جنگ، برای از میان برداشتن اتحاد شوروی طبق یک دستور العمل اکید، در کسوت کمونیستهای دو آتشه، در صفوف حزب کمونیست اتحاد شوروی وارد شدند. زیرا، آنها یقین داشتند که به زانو درآوردن این کشور از طرق نظامی و یا اقتصادی ممکن نیست. به همین سبب، زمانی که جنگ کبیر میهنی میلیون- میلیون قربانی می گرفت، آنها، عوامل و ایادی سرمایه داران، ملاکان و زمینداران را از رفتن به جبهه های جنگ، بازداشته و به سازماندهی ضد انقلاب و نفوذ دادن آنها در درون حزب و دولت شوروی پرداختند. بی سبب نیست که هیچکدام از مقامات دولتی درجه اول و دوم و سوم دولتهای بعد از شوروی با اینکه در سالهای جنگ دوم جهانی بالای ۱٨-٢۰ سال سن داشتند، جزء سربازان ارتش سرخ در جنگ داخلی و یا در جنگ دوم جهانی نبودند. یلتسین، شواردنادزه، گارباچف، یاکولیوف، شوشکویچ، نظربایف، کراوچوک، بوربولیس، گایدار و ... و پدر همه آنها خروشچف و باند همراهش، نمونه حی و حاضر این مدعا هستند. بدین ترتیب، با حمایت تبلیغاتی، ایدئولوژیکی و تشکیلاتی امپریالیسم غرب، در داخل دولت و حزب کمونیست اتحاد شوروی، حزب و دولتی موازی برای از میان برداشتن اتحاد شوروی و تخریب سوسیالیسم تشکیل دادند که این کار در ادبیات سیاسی، خیانت نامیده می شود. از این رو، اتحاد شوروی بعد از سال ۱٩۵٣، همیشه بنوعی با بحران سیاسی- رهبری مواجه بود. خروشچف، آغازگر این راه و باند گارباچف- یلتسین- یاکولیوف پایان برنده آن بودند. یلتسین یک نمونه بسیار جالب خیانتکاری و وابستگی می باشد. پدر وی، زمیندار وابسته به گاردهای سفید، در سال ۱٩٣۷ اعدام شد و خود، در سال ۱٩٤۵ بعضویت کمونیست در آمد. احتمالا بد از ختم جنگ کبیر میهنی. این مرد دائم الخمر در مدت ٤۵ سال عضویت در حزب، چنان خود را استتار کرده بود که در سالهای آغازین نوسازی گارباچف- سورس که، اکثریت مردم و مقامات حزبی و دولتی وفادار به انقلاب اکتبر از ادامه خطرناک نوسازی نگران بودند، وی را امید آینده شوروی حساب می کردند. اما، و اما، زمانیکه یلتسین به قدرت رسید، بعد از شرکت در کودتای ضد شوروی بلاوژسکی تحت رهبری جرج بوش، حزب کمونیست را منحل و غیر قانونی اعلام کرد. وی، زمانیکه در آخرین روز قرن گذشته، بالاجبار از قدرت کناره گرفت و ولادیمیر پوتین این سرهنگ دوم امنیتی را که تنها کارش تعقیب و کنترل اریش هونیکر، رهبر آلمان دموکراتیک بود، به جانشینی خود تعیین کرد، در حالیکه به سختی سخن می گفت و کلماتش بسختی قابل فهم بود، به وی گفت: «این شما، این روسیه. من تنها یک توصیه به شما دارم و آن اینکه، هر کاری می خواهید بکنید. فقط ، به این کمونیستها امان ندهید...». این عملکرد و موضع کسی است که ٤۵ سال تمام عضو حزب کمونیست اتحاد شوروی بود. یاکولیوف خان زاده دیگر، از سالهای ٣۰ به عضویت حزب کمونیست در آمد. وی، یکی از ناراضیان و نق- نقوهای داخل حزب بود. برای کوتاه کردن زبان او و یا بعبارت درستتر، برای دلجوئی و آماده کردن او، وی را در مقام سفیر شوروی به کشور کانادا فرستادند. در مدت ده سالی که در این مقام کار می کرد، دهقان مرفه زاده ای بنام میخائیل گارباچف، همدم و همراز او بود. مرتب از «دیوار آهنی» می گذشت و به مهمانی وی در کانادا می رفت. پدر بزرگ ایگور گایدار، یکی از نخست وزیران دربار تزار بود و خود بمقام اولین نخست وزیر روسیه سرمایه داری برگمارده شد و... این مشتها، نمونه کمی از خروارهائی هستند که با هدف تخریب سوسیالیسم، وارد حزب و دولت شوروی شده بودند. آقای صفا، اینها بودند که در پناه حمایتهای همه جانبه امپریالیسم جهانی، علی الخصوص آمریکا، اتحاد شوروی و سوسیالیسم واقعا موجود را واقعا از هم دریدند نه بقول شما، رکود اقتصادی و عدم تولید مازاد اقتصادی برای سرمایه گذاریهای جدید.

بلی، صفای عزیز، اتحاد شوروی، نه به بخاطر عدم رعایت دموکراسی و حقوق بشر امپریالیستی فروپاشید و نه بر اساس حکم شما، در اثر رکود اقتصادی و عدم تولید مازاد اقتصادی برای سرمایه گذاریهای جدید، «متلاشی» شد. بلکه، در یک مبارزه طبقاتی نابرابر، طی کودتای بلاوژسکی تحت رهبری مستقیم جرج بوش(پدر) و با شرکت خائنین داخلی از قبیل یلتسین- کراوچوک- شوشکویچ، تجزیه شد و سوسیالیسم واقعا موجود، تخریب گردید. بنابر آنچه در این سطور گفته شد، نمی توان و نباید با طرح صورت مسئله نادرست، در جهت بفراموشی سپردن اقدامات جنایتکاران بین المللی(بعنوان عامل مؤثر خارجی) و خائنین داخلی(بمثابه عامل مؤثر داخلی) سعی کرد و عاملان این جنایت هولناک را تبرئه نمود.

در ادامه مطلب حاضر، توجه علاقمندان را به مطالعه مقاله پیوستی، تحت عنوان تخریب یا فروپاشی جلب می کنم.

٢٣ اردیبهشت ماه ۱٣٨٨

 

*****

تخریب یا فروپاشی؟

ا. م. شیزلی

همانقدر که هیچگاه همه پیروزیها نشانه حقانیت نیستند،

به همان اندازه هم شکستها نمی تواند دلیلی بر عدم حقانیت باشند.

سراسر تاریخ بشری مشحون از ناکامی ها و شکستها بوده است. نظام های ناعادلانه، یکی دیگری را جایگزین شده است. رنج و عذاب بشریت، همیشه بیش از موفقیتها و کامیابیهای آن بوده است. هر گاه، در دوره ای از تاریخ، انسانها گامی بسوی ترقی و تعالی برداشته اند، غاصبان قدرت و ثروت، راه را بر آنان سد نموده و از حرکت بازداشته اند.

زمانی انسان، انسان را به بردگی گرفت، زمانی دیگر، صاحبان بردگان، زمینها را نیز دراختیار گرفتند و نام رعیت بر بردگان خود نهادند. به دیگر زمان، مالکان برده و زمین، ابزاری را هم که رعیت در روی زمین با آن کار می کرد، به چنگ خویش در آورد و کارگرش نامیدند. همه این تحولات برای ممانعت از دستیابی همه انسانها به وسایل معاش صورت گرفت. آغاز تقسیم جامعه بشری به طبقات اجتماعی، شروعی بود بر شوربختی ها و فاجعه بشریت. و همه اینها، پیروزی بود برای گروه کوچکی از انسانها و شکستی بود برای توده های میلیونی انسان.

بازهم، بخاطر دقایقی که صرف خواندن این سطور خواهید کرد، سپاسگزارم. در اینجا، صحبت کوتاهی خواهم داشت در مورد کلمات «تخریب»، «فروپاشی» و«فروریختن. امیدوارم مورد توجه قرار گـیرد.

از آن روی این سه اصطلاح «تخریب»، «فروپاشی» و«فروریختن» را برگزیده ام که، بعد از شکست اتحاد جماهیر شورویسوسیالیستی و تخریب دیوار برلین، در طول تقریبا دو دهه اخیر، آنها را بشدت رایج کرده اند و بسیاری از قلم بدستان، اغلب بدون توجه به معانی و مضمون این کلمات، گاه و بیگاه، آنها را در نوشته های خود بکار می برند.

کم و بیش می دانیم که، سراسر تاریخ بشریت جهان را شکستهای بزرگی همراهی کرده است. از شکست امپراطوریهایبزرگ، تجزیه کشورهای وسیع، نمونه ها بسیار است. تمام تاریخ ادیان و مذاهب را نیز شکستها تشکیل می دهند... ولی، هیچ یک از شکستهای بزرگ تاریخ، با کلمات فروپاشی و فروریختن تعریف نشدند و به اندازه شکست شوروی هم مورد بی مهری قرار نگرفتند، بویژه که این شکست، شکستی برای یک یا چند ملت و کشور نبود. این، شکستی بود که فاجعه هولناکی را برای کل بشریت در پی آورد.

قوم یهود، چهل سال در آوارگی بسر برد. عیسی مسیح مصلوب شد. درمذهب شیعه، امام علی به قتل رسید و امام حسین در جنگ شکست خورد و خود ویارانش کشته شدند، اما، هیچیک از این شکستها، نه تنها مورد تقـبیه و انتقاد قرار نگرفت، حتی، باعث گسترش عرصه اعتقاد به ایده های قربانیان نیز گردید. این شکستها را هم «فروپاشی» و «فروریختن» نام نگذاشتند.

گروهی از تحلیل گران، باصطلاح ”خشونتهای“ دوره آغازین ساختمان سوسیالیسم را که در مقایسه با دیگر نظامهای اجتماعی- اقتصادی رقم قابل توجهی را تشکـیل نمی دهد، دلیل تخریب سوسیالیسم و شوروی و دیوار برلین ارزیابی نموده و آن را با «فروپاشی» و «فروریختن» توضیح می دهند. البته، این را می توان درک کرد که، محافل معینی با گزینش چنین کلماتی، کار راساده و راه را کوتاه می کنند و خود را از تفکر وتعمق برای توضیح پدیده ها و حوادث بی نیاز می سازند.

مثلا، امروز، با نسبت دادن حوادث خشن و خونینی که در اینجا و آنجا اتفاق می افتد، به «تروریستها» و«القاعده»، بسادگی از پی کاوی آن حوادث می گریزند. ادیان آسمانی نیز با بکارگیری همین شیوه برخورد، تحت بهانه «خواست و اراده خدا چنین است»، از تعریف و تبیین جدی مسائل می گریزند... در هر حال، این ارزیابی ها، به دو دلیل ساده، کاملا نادرست است. اولاً؛ بطور کلی، اگر خشونت باعث فروپاشی نظامها می شد، در این صورت، هیچ یک از نظامهای اجتماعی و اقتصادی اصولا نباید،پدید می آمدند.

همانطور که، نظامهای برده داری، فئودالی و بویژه سرمایه داری به عنوان خشن ترین و بی رحمانه ترین نطام اجتماعی – اقتصادی که امروز هم روزانه هزاران نفر قربانی می گیرد، با شیرینی و دسته های گل در جامعه ظهور نیافتند. مثلا، همین کشور ایالات متحده آمریکا، سرکرده نظام سرمایه داری جهانی را در نظر بگیرید. برای تشکیل این کشور، ١٢ میلیون جمعیت بومی، در طول ٣٠٠ سال، به ٢٦٠هزار نفر تقلیل داده شد. یعنی، با رشد جمعیتی معکوس. و یا تمام مخالفان این کشور را بدون اشتثناء از بین بردند.

در انگلستان، بعد از روی کار آمدن هانری هشتم در سال ۱۵۰٩، با سلب مالکیت از دهقانان و تصرف زمینهایشان، آنها در جستجوی کار به شهرها سرازیر شدند و ارتش عظیم بیکاران و خانه بدوشان را تشکیل دادند. حاکمیت برای مقابله با بیکاری و جلوگیری از اعتراضات روز افزون مردم، ۷٢۰۰۰ نفر از آنان را در برج لندن با تبر گردن زدند و جنازه هایشان را به پشت گاری بسته، در کوچه و خیابانهای شهر گرداندند.

سرنوشت حزب «پلنگان سیاه» آمریکا نشانه دیگری از خشونت و بی رحمی سرمایه داریست! دولت آمریکا، این حزب را تا آخرین نفر، نابود کرد. با این حساب، تصور کنید چقدر انسان، قربانی خشونتها شده است. با این همه، آمریکا هنوز پا برجاست. نمونه دیگر، اگر خشونت باعث فروپاشی می شد، اصولا، شاهان پهلوی، نیم قرن بر ایران حکمرانی نمی کردند و حاکمیت خلفای کنونی نیز در همان ماههای اول زیر و رو می شد. پینوشه ها هم بدون مجازات نمی مردند. برای جلوگیری از اطاله کلام، لزومی برای ارائه نمونه های بیشتر نیست. این ارزیابی در رابطه با اتحاد شوروی بویژه، صدق نمی کند. چرا که، حتی در صورت صحت ادعای مدعیان، رهبران شوروی بعد از مرگ استالین در سال ١٩۵٣تا سال ١٩٩٣ چهل سال وقت داشتند تاباصطلاح”زخمهای خشونتهای دوره آغازین ساختن سوسیالیسم“ را التیام بخشند ولی، چنین نشد!

ثانیا؛ برخی ها، علاوه بر ”دلیل“ فوق، بی کفایتی و ناکارآمدی نظام اجتماعی – اقتصادی سوسیالیستی را بهانه ای برای تعریف «فروپاشی» و «فروریختن» می شناسند. این ادعا هم حتی در صورت صحت، به همان دلیل که، نظامهای تا کنونی،بگواهی تاریخ، با تمام بی کـفایتی و نواقص خود، قرنها دوام آوردند، نادرست است. امروز، هیچ انسان عاقلی نمی تواند بر کمال و کـفایت سرمایه داری، که فقر، گرسنگی، بیکاری، برده داری مدرن بخش عظیمی از دستاوردهای آن محسوب می شود، صحه گذارد.

هیچیک از نظامی اجتماعی- اقتصادی، از جمله سرمایه داری، براساس نسخه از پیش آماده شده و امتحان شده ای بر جامعه تسلط نیافته اند و طبیعتا، برای تثبیت خود، بر خلاف نظام سوسیالیستی، نه حداقل، بلکه، حداکثر قربانی را هم گرفته اند و می گیرند. همانطور که شاهدیم، سرمایه داری، علیرغم، مدرنیزه کردن سیستمهای برده داری و فئودالی، هنوز هم با گستاخی، به حیات خویش ادامه می دهد.

معمولا، همه انسانها (منهای درصد اندک و استثنائی)، حس همدردی با شکست خورده، روحیه کمک به ضعیف را، به نسبتهایمعینی در ضمیر خود دارد و هر جا که امکان بروز یابد، حتما خود را نشان میدهد. بسیار گمان که، تمام قصص دینی و مذهبی با در نظر گرفتن همین روانشناسی اجتماعی، با هدف تحریک احساسات انسانها، به سبک فاجعه ترتیب داده شده است. اما، این نوع احساس همدردی نسبت به اتحاد شوروی شکست خورده، بسیار ضعیف بود. چرا؟ حتما در اینجا، حلقه گم شده ای وجود دارد که حتی، بسیاری از دوستان نظام سوسیالیستی نیز، با سراسیمگی و دست  پاچگی، به جبهه مقابل روی آورده و همصدا با کارگزاران آن نظام اجتماعی- اقتصادی که تا همین دیروز نقد می کردند،به فحاشی و هتاکی برعلیه سوسیالیسم پرداختند. آن حلقه گم شده کدام است؟

واقعیت این است که، اتحاد شوروی، در رأس همه دستاوردهای خرد و کلان خود، علیرغم گذر از فراز ونشیبهای تند، برای اولین بار در تاریخ بشری، زمین، کارخانجات تولیدی و ابزار تولید را از دست فرد خارج کرد و در اختیار جمع قرار داد. به فرمانروائی برده داران، خوانین و صاحبان سرمایه خاتمه داد و استثمار انسان از انسان را از میان برداشت.

آن «حلقه گم شده» درهمین نکته نهفته است که علاوه بر تبلیغات مداوم امپریالیسم و ارتجاع برعلیه سوسیالیسم، غریزه طبیعی انسانها، یعنی، میل به مالکـیت و در اختیار گرفتن، تلاش برای تملک و ارتزاق از قبل کار دیگران(استثمار)، یکی دیگر از مهمترین عواملی است که موجب این بی مهری ها گردید.

نه شوروی فروپاشید و نه دیوار عریض و طویل برلین فروریخت. چگونه می توان دیوار برلین را که، انسانها، با بیل و کلنگ، بولدوزر و لودر، تراکتور و غیره در برابر چشمان میلیاردها انسان تخریب کردند، با عبارت فرو پاشی توضیح داد؟ اتحادشوروی را هم همین طور.

اتحاد شوروی، سوسیالیسم و دیوار برلین را انسانهای دارای فکر و اندیشه، جهان بینی و ایئولوژی دیگر، در دوره تاریخی معین، در شرایط مشخص، ساخته بودند و گروهی دیگر، دارای فکر و اندیشه، جهان بینی و ایئولوژی متفاوت با سازندگان آنها، درشرایطی متفاوت با شرایط ساختن آنها، در اوایل دهه پایانی قرن گذشته، تخریب کردند. این است واقعیت امر. حال، موضع گیری هر یک از ما، چه در جبهه سازندگان جای بگیریم و چه در صف تخریب کـنندگان، تغییری در ماهیت حوادث تاریخی بوجود نمی آورد و تنها، اسباب زحمت نسلهای امروز و فردا را فراهم می کـند.  کلمه فروپاشی را با اهداف سیاسی و ایدئولوژیک خاصی رایج ساخته اند.

تفاوت مفهوم و محتوای کلمات «تخریب» و «فروپاشی» و «فروریختن» بر کسی پوشیده نیست. حادثه ای به بزرگی تخریب سوسیالیسم را نمی توان به این راحتی، با برگزیدن راه ساده و کوتاه“  فروپاشی توضیح داد. بنابراین، نیازی به توضیح بیشتر در این باره نیست و فقط ، توجه همه قلم بدستان و تحلیلگران واقع بین را به این موضوع جلب می کنم که، کاربرد کلماتی که بیانگرواقعیات نیستند، شایسته و برازنده نیست و کمکی به شناخت و تبیین واقعیات نمی کند. کلمه فروپاشی را با اهداف سیاسی و ایدئولوژیک خاصی رایج ساخته اند. یک تحلیل گر واقع بین، باید هر حادثه ای را، صرفنظر از حقانیت و یا عدم حقانیت آن،آنچنان که هست، بیان دارد.

این استدلال، هم در رابطه با اتحاد شوروی و سوسیالیسم و هم در رابطه با دیوار برلین، کاملا صدق می کند. صرفظر از حقانیت و یا عدم حقانیت شوروی و دیوار برلین، حادثه بزرگ تاریخی تخریب آنها، واقعیتی است که میلیارده ها انسان، از طریق رسانه های تصویری و صدها هزار نفر به چشم خویش دیدند و شاهد آن بودند. نه شوروی فروپاشید و نه دیوار برلین فروریخت. هر دو، بدست انسان ساخته شده بود و هر دو بدست انسان تخریب گردید.

فرق است میان فروپاشی و فروریختن و تخریب. بلی، اتحاد شوروی و دیوار برلین تخریب شدند. حال، عملی درست و ناگزیر بود یا نادرست و قابل گریز و علل و دلایل آن چه بود، کاری است محتاج تحقیق، بررسی و تـفحص. و پس قبول این امر، می توان در مورد درستی و یا نادرستی آن قضاوت کرد. کاربرد اصطلاحات «فروپاشی» و «فروریختن»، که سیاستمداران، تئوریسینها، مروجان و مبلغان امپریالیسم و سرمایه داری رایج کرده اند، گویای واقعیت نیست. هدف آنها از کاربرد این کلمات، گریز از مسئولیت و کتمان واقعیت است پس، هدف واقع گرایان چیست؟

١۵/١١/١٣٨٦


May 14th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی